معنی پر شده و لبریز

حل جدول

پر شده و لبریز

سرشار، آکنده، مملو


پر و لبریز

سر پر

لبالب، مالامال، آکنده، سرشار، پر، مملو

سرپر

سرریز

لبالب

لب به لب


لبریز

پر

واژه پیشنهادی

لبریز و پر

مالامال

لبالب

اکنده


پر و لبریز

انباشته

مالامال

لغت نامه دهخدا

لبریز

لبریز. [ل َ] (نف مرکب) پر. لبالب. مالامال. چنانکه از سر بخواهد شدن. طفحان: اناء طفحان، خنور لب ریز، سرریز. نسفان: اِناء نسفان، آوند پر و لب ریز. قدح دمعان، کاسه ٔ لبریز. (منتهی الارب): چون گرگ و روباه دندان طمع تیز و انبان حیله لبریز. (مجالس سعدی).
دیگ شکم از طعام لبریز مکن
گر کاه نباشد ز تو کهدان از تست.
میرالهی همدانی.
ز اشک روان دیده ٔ مظلومان
این نیست مردمی که کشی ساغر
آهسته تر بنوش که لبریز است
گلگون قدح ز خون دل مضطر.
حاج سید نصراﷲ تقوی.
افراط؛ لبریز گردانیدن توشه دان [از توشه] و حوض از آب. (منتهی الارب).

فرهنگ عمید

لبریز

پر، لبالب،
ویژگی ظرفی که از آب یا چیز دیگر به اندازه‌ای پر شده باشد که از کنارۀ آن بریزد،

معادل ابجد

پر شده و لبریز

766

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری